سرگذشت
بی تو شوریدگی چنان سرد است
که به بیزاریش نمی ارزد
بی تو عمر آنچنان پر از درد است
که به بیماریش نمی ارزد
بی تو ساغر به گردش آوردن
نه سروری نه حال می بخشد
بی تو سیر و سفر به باغ بهشت
خیمه بردن به شوره زاران است
بی تو در بین جمع بنشستن
سر نهادن به کوهساران است
بی تو خواب نشاط آور صبح
همچو سنگی به سینه سنگین است
بی تو هر گونه لذت و عیشی
چون اجل،در کنار بالین است
بی تو باد حیات بخش بهار
روح کش تر ز ابر پائیز است
بی تو لبخند هر شکوفه به باغ
چون سکوت خزان،غم انگیز است
بی تو هر گونه شعری و سازی
داستانگوی نامرادی ها ست
بی تو هر بانگ مرغ خوشخوانی
خبر شوم مرگ شادی ها ست
بی تو هر خنده جنون آمیز
گریه بر گور آرزومندیست
بی تو این خنده های محنت بار
گل بی بوی یاس پیوندیست
بی تو در بزم اهل دل رفتن
خود فریبی،به شوق بی خبری است
بی تو هر شعری بر زبان آید
سرگذشتی، ز درد در به دریست
تا به چشمت کسی نظر نکند
خبر از حال من، کجا دارد
بکن آزارم آنچه بتوانی
دل من هم بدان،خدا دارد








هر رهگذري محرم اسرار نگردد