گمگشته
بیان نامرادیها ست اینها که من گویم
همان بهتر بهر جمعی رسم کمتر سخن گویم
شب و روزم بسوز و ساز عمر بی امان طی شد
گهی از ساختن بنالم،گهی از سوختن گویم
خدا مهلتی ای باغبان تازین قفس گاهی
برون آرم سر و حالی بمرغان چمن گویم
مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم
بگویم عاشقم،بی همدمم،دیوانه ام،مستم
نمیدانم حال و درد خویشتن گویم!
از آن گمگشته من هم نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم
تو میائی ببالینم،ولی آندم که در خاکم
خوش آمد گویمت اما،در آغوش کفن گویم
+ نوشته شده در پنجشنبه هشتم مهر ۱۳۸۹ ساعت 10:59 توسط ...م!
|
هر رهگذري محرم اسرار نگردد